بانوی زیبا P12

eLiNa☕ eLiNa☕ eLiNa☕ · 1399/11/02 08:16 · خواندن 5 دقیقه

 shining armor and I love you
بانو،من شوالیه تو هستم در زرهی درخشان و دوستت دارم
.
You have made me what I am and I am yours
از توست آنچه که هستم و من از آن توام
.
My love there's so many ways I want to say I love you
عشق من،میخواهم به هزاران روش بگویم دوستت دارم
.
Let me hold you in my arms forever more
بگذار تو را تا ابد درمیان بازوان بگیرم
.
You have gone and made me such a fool
تو رفته ای و مرا به احمقی تبدیل کرده ای
.
I'm so lost in your love
من در عشق تو گم گشته ام
.
And oh we belong together
و آه،ما متعلق به یکدیگریم
.
Won't you believe in my song?
آواز مرا باور نخواهی کرد؟
.
Lady for so many years I thought I'd never find you
بانو،برای سالیان سال فکر میکردم هرگز تو را نخواهم یافت
.
You have come into my life and made me whole
به زندگی من پاگذاشته ای و مرا کامل کرده ای
.
Forever let me wake to see you each and every morning
بگذار تا ابد برای تماشای تو از خواب برخیزم
.
Let me hear you whisper softly in my ea
بگذار نجوای ملایمت را در گوشم بشنوم
.
In my eyes I see no one else but you
درچشمانم کسی جز تو نمی بینم
.
There's no other love like our love
هیچ عشقی همانند عشق ما نیست
.
And yes oh yes I'll always want you near me
و آری،میخواهم همیشه در کنارم باشی
.
I've waited for you for so long
من مدتی مدید در انتظارت بودم
.
Lady your love's the only love I need
بانو،عشق تو تنها عشقی است که محتاج آنم
.
And beside me is where I want you to be
و میخواهم همیشه درکنارم باشی
.
Cause my love there's somethin' I want you to know
چراکه میخواهم عشقم را بشناسی
.
You're the love of my life you're my lady!
تو عشق زندگیم هستی،تو بانوی منی

خب این هم از پوستر و شعر بانوی زیبا‌

این پارت ۱۲ تا پارت ۱۶ هست پس خیلی زیاده 

امیدوارم خوشتون بیاد و باید ۴ نظر و ۴ تا لایک بخوره تا بعدی رو بدم 

برو ادامه مطلب

از زبون آدرین

بعد از حرف دکتر نشستم روی صندلی و چشمام رو بستم وقتی باز کردم دیدم همه دارن گریه میکنن رفتم از کریستینا پرسیدم

من:کریستینا چرا گریه میکنین غذیه چیه ؟

کریستینا گریه اش شدت گرفت و رفت بغل برایس 

از مریلا پرسیدم اونم گریه اش بیشتر شد 

خدای من چرا اینا هیچی نمیگن یهو دیدم مامان مرینت افتاد رو زمین خدایا نکنه 

نکنه بلایی سر مرینتم اومده باشه از 

آرژین پرسیدم:داداشم لطفا بگو چیشد که اینا اینجوری میکنن چرا هیچی بهم نمیگین

آرژین :مرینت ...

من:مرینت چیییییییی

آرژی:مرینت مرد 

یه لحظه تو شک قرار گرفتم هه این داره شدخی میکنه 

من:هه بگو که شوخی میکنی اصلا شوخی بامزه ای نبود 

آرژین:برو خودت ببین ( باداد👈) آدرین داداش گلم مرینت دوپن چنگ مرد بفهم ( با  بغض👈) بفهم بفهم مرینت مرد 

یهو حس کردم هیچی نمیشنوم .چشمام سیاهی رفت

تا اینکه یکی صدام کرد چشمام رو باز کردم دیدم مرینت هست یکی یواش پام رو نیشگون گرفتم دیدم نه بیدارم افففف احتمالا خواب دیدم 

مرینت با یه نگاهی که توش هم نگرانی هم مهربونی بود بهم نگاه میکرد یه نگاه به اطراف انداختم دیدم روی همون صندلی که نشسته بودم هستم اخش پس خواب دیدم 

از زبون مرینت 

چشمام رو یواش باز کردم دیدم تو یه اتاق بیمارستانم از اون دستگاه های اکسیژن رسان بهم وصل بود و سرُم ....نفسم دیگه بوی خون نمیداد دکتر اومد و تب و کل چیز میزا رو تست کرد و دستگاه و سرم رو در آورد و گفت:خانم شما مرخصی 

من:ممنون

دکی(کیف کردین دکی😂😂) : اگه این دفعه حالتون بد شد این دستگاه رو بزنین و به محض اینکه خون بالا آوردین توش سریع از روی دهنتون بر دارید

من:چشم حتما

یواش بلند شدم و رفتم بیرون همه اومدن بغلم کردن ....آدرین روی صندلی خوابیده بود آخه فداش بشم تا الان خسته شده حتما رفتم پیشش و یواش صداش زدم و چشماش رو باز کرد با یه نگاه نگرانی تو چشماش نگام کرد منم یه لبخند تحویلش دادم یهو محکم بغلم کرد آخ که چقدر دلم برای این آغوشش تنگ شد بعد ولم کرد و گفت:سوار ماشین شید بریم

همه:باشه 

نمیدونم چرا وقتی من میام بیمارستان همه میان انگار میخوان حلوا پخش کنن اینا میان 

رفتیم خونه من و ادرین راه افتادیم به سمت اتاق و اون دستگاهی که دکتر بهم داد رو به ادرین دادم و بهش همون توضیح هایی که دکتر داد رو دادم 

بعد کنارش نشستم و گفت:مری قول میدی تنهام نزاری

من:برای چی اینو میگی

آدری:تو بگو قول میدی یا نه 

من:آره 

ادری:اگه تنهام بزاری یعنی هیچ کس رو دوست نداری و از من متنفری 

من:باشه قول میدم

ادری:امشب تو بیمارستان خواب دیدم که تو مردی و همه دارن گریه میکنن 

من:😐زبونتو گاز بگیر من هنوز جوونم آرزو دارم تو باز خدا خدا میکنی که من بمیرم ایششششش😂

آدرین:😐😂

از زبون ادری🤪

با این حرفاش خنده ام گرفت و محکم مری رو چسبوندم به خودم و محکم محکم محکککککم فشارش دادم که گفت:بسه دیگه خفه ام کردی

من:🤪🤪🤪🤪

مری:£__£ ( چشم غره) 

بعد یواش لبام رو گذاشتم رو لباش اونم آروم همراهیم کرد خیلی از این طمع لباش خوشم میاد ( من منحرف نیستم فقط این منحرفی ها رو از رمان های دیگه یاد گرفتم متن پایین منحرفی تره اونایی که جنبه ندارن نخونن) 

یواش روی تخت درازش دادم و روش خیمه زدم دوباره لبم رو روی لبش قرار دادم( وجی : انقدر لب لب کردین دلم خواست/ @___@) بعد زبونم رو وارد دهنش کردم و زبونش رو به بازی در آوردم وای چقدر ( اهم اهم 😑) بود دستم رو بردم زیر لباسش که مانع دستش باعث شد دیگه نره جلو بعد تو همون حالت کم کم خوابید ولی من دست بردار نبودم( چه پرویی تو£___£)  دیگه کم کم خوابم داشت میومد ولی فکر لوکا کافین بودم ای عوضی اکه دستم بهت برسه تیکه تیکه ات میکنم