بانوی زیباS² ...p1

eLiNa☕ · 15:21 1399/11/28

😇سلام😇

از این به بعد وب میره رو روند عادی مثل همیشه پر از پست میشه

🌹بریم ادامه مطلب🌹

* پایان فلش بک*

( گفته بودم فصل۱ فلش بک بود) 

🌹از زبون مرینت🌹

من:آدررریییییینننن باز تو تخت رو بهم ریختی مثلا تازه ردیف کردم 

آدرین:چیه عزیزم بیا خودم مرتب میکنم امروز ۳ روز زندگی هست تو اینجوری میکنی؟

من:😒😒😒😒حالا ردیف کن من برم ناهار درست کنم مامان و بابام و مامانت و کری و برایس دارن میان اینجا ناهار

آدرین:اییی اینا دیشب بودن اینجا که😒😱

من: زشته آدرین 😐 اونا هرموقع بخوان میان پس حرف نزن بدو تخت رو ردیف کن 

آدرین:باوشه😒🙂

داشتم ناهار درست میکردم که مثل همیشه دز پشت دستایی دور کمرم حلقه شد 

من:آدرین میسوزم نکن 

آدرین:من عمرا بزارم بسوزی ولت هم نمیکنم 

من:واااییییی غذا آدرین ولم کن 

آدرین:باشه راستی من برم خرت و پرت بخرم 

من:تخمه و پفک بگیر بقیه هرچی دوست داری بگیر

آدرین:باشه سویچ‌ماشین کو 

من:تو جا سویچی دیگه

آدرین:گرفتم کاری نداری

من:نه

آدرین:خداحافظ

من:خداحافظ 

😁از زبون آدرین😁

امروز هم سومین روز زندگی بود 🙂مثل همیشه عالی بود ❤

رفتم مغازه و وسیله ها رو خریدم و سوار ماشین شدم رفتم خونه 

داشتم از پله بالا میرفتم که ماشین برایس رو دیدم

من:به سلام داداشم 

برایس:سلام علیکم بر داداش خلم ...خواهرزن مارو که اذیت نکردی 😂

من:هر هر اصلا بامزه نبود 😒

مامان:سلام آدرین عروسم کجاس 

من:بالاست بریم بالا بفرمایید 

پدر مرینت:اول صاحب خونه 

من:مهمان مقدم تره 

یک خنده کردیم و وارد خونه شدیم 

مرینت اومد و خوش امد گفت و همه نشستیم 

نمیدونم چرا از مایک( همون عرفان هست که پدر مرینت براش یک اسم خارجی گذاشت) خوشم نمیاد 

مرینت:بفرمایید چایی

مادر مرینت:عزیزم بشین 

مامان:بشین چقدر تو راه میری خسته میشی این آدرین ام کمکت نمیکنه 

من:مامان😐

مرینت:حق با مامانه

 

ببخشید خیلی کم بود عموم فوت کرد حالم بده کم دادم 

👋بای👋