بانوی زیباS² ...p1
سلام
از این به بعد وب میره رو روند عادی مثل همیشه پر از پست میشه
بریم ادامه مطلب
* پایان فلش بک*
( گفته بودم فصل۱ فلش بک بود)
از زبون مرینت
من:آدررریییییینننن باز تو تخت رو بهم ریختی مثلا تازه ردیف کردم
آدرین:چیه عزیزم بیا خودم مرتب میکنم امروز ۳ روز زندگی هست تو اینجوری میکنی؟
من:😒😒😒😒حالا ردیف کن من برم ناهار درست کنم مامان و بابام و مامانت و کری و برایس دارن میان اینجا ناهار
آدرین:اییی اینا دیشب بودن اینجا که😒😱
من: زشته آدرین 😐 اونا هرموقع بخوان میان پس حرف نزن بدو تخت رو ردیف کن
آدرین:باوشه😒🙂
داشتم ناهار درست میکردم که مثل همیشه دز پشت دستایی دور کمرم حلقه شد
من:آدرین میسوزم نکن
آدرین:من عمرا بزارم بسوزی ولت هم نمیکنم
من:واااییییی غذا آدرین ولم کن
آدرین:باشه راستی من برم خرت و پرت بخرم
من:تخمه و پفک بگیر بقیه هرچی دوست داری بگیر
آدرین:باشه سویچماشین کو
من:تو جا سویچی دیگه
آدرین:گرفتم کاری نداری
من:نه
آدرین:خداحافظ
من:خداحافظ
از زبون آدرین
امروز هم سومین روز زندگی بود 🙂مثل همیشه عالی بود ❤
رفتم مغازه و وسیله ها رو خریدم و سوار ماشین شدم رفتم خونه
داشتم از پله بالا میرفتم که ماشین برایس رو دیدم
من:به سلام داداشم
برایس:سلام علیکم بر داداش خلم ...خواهرزن مارو که اذیت نکردی 😂
من:هر هر اصلا بامزه نبود 😒
مامان:سلام آدرین عروسم کجاس
من:بالاست بریم بالا بفرمایید
پدر مرینت:اول صاحب خونه
من:مهمان مقدم تره
یک خنده کردیم و وارد خونه شدیم
مرینت اومد و خوش امد گفت و همه نشستیم
نمیدونم چرا از مایک( همون عرفان هست که پدر مرینت براش یک اسم خارجی گذاشت) خوشم نمیاد
مرینت:بفرمایید چایی
مادر مرینت:عزیزم بشین
مامان:بشین چقدر تو راه میری خسته میشی این آدرین ام کمکت نمیکنه
من:مامان😐
مرینت:حق با مامانه
ببخشید خیلی کم بود عموم فوت کرد حالم بده کم دادم
👋بای👋