بانوی زیبا P20
سلام خوبید
یک عضو جدید داریم تو داستان
بریم ادامه مطلب
از زبون مرینت
موقع ناهار سر میز ناهار خوری پدر سکوت رو شکست و گفت:مرینت برو در رو باز کن
من:اما کسی زنگ در رو نزد
پدر:گفتم برو در رو باز کن
من:چشم
بلند شدم و رفتم تو حیاط در رو باز کردم این که عرفان هست همونی که تو دوبله به من کمک میکرد
من:سلام بر آقای عرفان چه عجب به ما سر زدی بیا داخل
با همون شوختبی همیشگی گفت:ما که کلا از این به بعد مهمون شماییم
من:بالای سر بفرما
من اول رفتم تو اتاق و گفتم:مهمون داریم
پدر :همه خانواده ما برمی تو اتاق من همین حالا
رفتیم تو اتاق و عرفان هم اومد
پدر:خب باید بهتون یک حقیقت رو بگم ...ما موقع زایمان مادرتون بچه رو عوض کردیم و به جاش یک دختر گرفتیم
مریلا:خب اون دختره کی بود
مادر:خود تویی عزیزم
من:فیلم هندیه ؟
پدر:نخیر خیلی جدی هست مریلا بچه ی ما نیست ما خریدیم مریلا رو و به جاش پسری که داشتیم رو فروختیم و الان اون پسر در جمع ماست
من داشتم شاخ در میاوردم پدر داره چی میگه
من:شوخی دیگه
پدر:نه شوخی نیست عرفان پسر منه و مریلا دختر هانس هست
من و کریستینا یه نگاه به هم انداختیم و یه نگاه به مریلا
مریلا:بله پدر من این و خوب میدونم از اینکه برام زحمت کشیدین خیلی ممنونم
پدر:مرسی عزیزم ماشین پدرت دم در هست وسایلت رو جمع کن و برو
مریلا:چشم ممنون خدانگهدار
من:من برم یکم استراحت کنم از این حقیقت فقط دوتا شاخ در آوردم معلوم نیست کی سومی هم در بیاد خدانگهدار
رفتم تو اتاق و نشستم روی تخت پیش ادرین و شروع کردم به گریه کردن
ادرین اومد و منو بغل کرد و گفت:مرینت پدرت چی گفت که انقدر ناراحتی
من:زیاد مهم نیست بعدا میفهمی
ادرین:بگیر بخواب
رو تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم و خوابیدم
از زبون ادرین
یعنی جی شد که مرینت انقدر ناراحته گرفتم کنارش خوابیدم
وقتی که بیدار شدم مرینت نبود بلند شدم و یکم این ور و انور رو نگاه کردم دیدم مری نیست .
بلند شدم رفتم بیرون از اتاق و دیدم مرینت تو بغل یک پسر دیگه ای هست تا منو دید بدو بدو اومد سمتم
من:مری اون کیه چرا بودی تو بغلش؟
مری:اون عضو جدیده بهتره بگم داداشمه
من:چییییی
مری:همین که شنیدی بهتره اخلاقت باهاش خوب باشه وگرنه 🔪🔪🔪
من:باشه باشه
رفتم پیشش نشستم و گفتم:سلام من ادرینم نامزد مرینت
اون :سلام من عرفان هستم
من:عرفان نزار ازت سوءاستفاده کنن
تخ صدای پس گردنی اومد
مری:نیاز نیست تو بهش بگی بعداشم ما کجا نامزدیم 🤨😠
من:باشه ...قراره نامزد بشیم
مری:به هرحال معلوم نیست کی بشیم برو نون بگیر اونم تافتون زود باش مثلا مرد خونه ای بدو
من رو به عرفان کردم و گفتم:منظورم از سوءاستفاده یعنی این
عرفان ریز خندید و گفت:بدو نون بخر که تموم میشه ها😂
من:😑باشه کلا شبیه به همین شما دوتا
مری و عرفان زدن زیر خنده ...ای خدا نمیشد ما یک خواهر داشته باشیم افففففف ول کن الان برم نون بخرم که مری منو میکشه
دیدین چی شد ....خر سوار مورچه شد🤣🤣🤣
بای بای