بانوی زیبا P20

eLiNa☕ eLiNa☕ eLiNa☕ · 1399/11/12 09:37 · خواندن 3 دقیقه

سلام خوبید 

یک عضو جدید داریم تو داستان 

بریم ادامه مطلب

از زبون مرینت 

موقع ناهار سر میز ناهار خوری پدر سکوت رو شکست و گفت:مرینت برو در رو باز کن

من:اما کسی زنگ در رو نزد

پدر:گفتم برو در رو باز کن

من:چشم 

بلند شدم و رفتم تو حیاط در رو باز کردم این که عرفان هست همونی که تو دوبله به من کمک میکرد

من:سلام بر آقای عرفان چه عجب به ما سر زدی بیا داخل 

با همون شوختبی همیشگی گفت:ما که کلا از این به بعد مهمون شماییم 

من:بالای سر بفرما 

من اول رفتم تو اتاق و گفتم:مهمون داریم 

پدر :همه خانواده ما برمی تو اتاق من همین حالا

رفتیم تو اتاق و عرفان هم اومد

پدر:خب باید بهتون یک حقیقت رو بگم ...ما موقع زایمان مادرتون بچه رو عوض کردیم و به جاش یک دختر گرفتیم

مریلا:خب اون دختره کی بود

مادر:خود تویی عزیزم

من:فیلم هندیه ؟

پدر:نخیر خیلی جدی هست مریلا بچه ی ما نیست ما خریدیم مریلا رو و به جاش پسری که داشتیم رو فروختیم و الان اون پسر در جمع ماست

من داشتم شاخ در میاوردم پدر داره چی میگه 

من:شوخی دیگه 

پدر:نه شوخی نیست عرفان پسر منه و مریلا دختر هانس هست

من و کریستینا یه نگاه به هم انداختیم و یه نگاه به مریلا 

مریلا:بله پدر من این و خوب میدونم از اینکه برام زحمت کشیدین خیلی ممنونم

پدر:مرسی عزیزم ماشین پدرت دم در هست وسایلت رو جمع کن و برو 

مریلا:چشم ممنون خدانگهدار 

من:من برم یکم استراحت کنم از این حقیقت فقط دوتا شاخ در آوردم معلوم نیست کی سومی هم در بیاد خدانگهدار

رفتم تو اتاق و نشستم روی تخت پیش ادرین و شروع کردم به گریه کردن

ادرین اومد و منو بغل کرد و گفت:مرینت پدرت چی گفت که انقدر ناراحتی 

من:زیاد مهم نیست بعدا میفهمی

ادرین:بگیر بخواب 

رو تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم و خوابیدم 

 

 

 


از زبون ادرین 

یعنی جی شد که مرینت انقدر ناراحته گرفتم کنارش خوابیدم

وقتی که بیدار شدم مرینت نبود بلند شدم و یکم این ور و انور رو نگاه کردم دیدم مری نیست .

بلند شدم رفتم بیرون از اتاق و دیدم مرینت تو بغل یک پسر دیگه ای هست تا منو دید بدو بدو اومد سمتم

من:مری اون کیه چرا بودی تو بغلش؟

مری:اون عضو جدیده بهتره بگم داداشمه 

من:چییییی

مری:همین که شنیدی بهتره اخلاقت باهاش خوب باشه وگرنه 🔪🔪🔪

من:باشه باشه 

رفتم پیشش نشستم و گفتم:سلام من ادرینم نامزد مرینت

اون :سلام من عرفان هستم 

من:عرفان نزار ازت سوءاستفاده کنن 

تخ صدای پس گردنی اومد

مری:نیاز نیست تو بهش بگی بعداشم ما کجا نامزدیم 🤨😠

من:باشه ...قراره نامزد بشیم 

مری:به هرحال معلوم نیست کی بشیم برو نون بگیر اونم تافتون زود باش مثلا مرد خونه ای بدو 

من رو به عرفان کردم و گفتم:منظورم از سوءاستفاده یعنی این 

عرفان ریز خندید و گفت:بدو نون بخر که تموم میشه ها😂

من:😑باشه کلا شبیه به همین شما دوتا 

مری و عرفان زدن زیر خنده ...ای خدا نمیشد ما یک خواهر داشته باشیم افففففف ول کن الان برم نون بخرم که مری منو میکشه 

 

 

دیدین چی شد ....خر سوار مورچه شد🤣🤣🤣

بای بای