بانوی زیبا P6

eLiNa☕ · 12:22 1399/10/24

  این قسمت ویژه هست

قراره اتفاق بدی بیفته😭😭😭

یکی میمیره

بگم کیه:آدرین جون  میمیره😭😭😭😭

( وجی:😭) 

برو ادامه من برم دستمال بیارم اشکامون رو پاک کنیم😭😭😭

از زبون آدرین( وجی:این مگه نمرد/ نه الان نمیمیره یکم جلوتر میمیره) 

مادر و پدرها سوار ماشین برایس شدن و دخترها و پسرا سوار ماشین من 

مرینت و کریستینا و مریلا پشت نشستن آرژین جلو پیش من نشست 

مری:آدرین

من:جان

مریلا و کریستینا:ایششششش🙄🙄🙄

مری:خفه ...آدرین اهنگ نداری بزنی؟

من:چرا دارم 

مریلا: مازندرانی شلوار پلنگی بزن( وجی:تو فرانسه پاریس مگه شلوار پلنگی مازنی هست؟/ بله هست برو داستان رو بخوننننن) 

(آهنگ شلوار پلنگی از وحید مرادی)

پلنگ وحشی بیمه مره دستی هاکردی 

یار جنگی من شلوار پلنگی من

تله شو روز داره مه مر مستی هاکردی 

یار جنگی من شلوار پلنگی من

حسی که به ته دایمه ته ور مه ور اندوهه 

یار جنگی من شلوار پلنگی من

این جنگ ریکا تا که زندوهه

یار جنگی من شلوار پلنگی من

امه منطقه جنگ همش تیر رو تفنگه 

رگبار فشنگه هر خنه اتا ریکا دره مثل پلنگه 

آماده جنگه آماده جنگه

(  فقط مازنی ها میدونن این چیه و اونایی که بلد ان 😎/ ترجمه هم میزارم آخر پست🤗) 

که یهوووووو صدای شلیک اومد 

از زبان راوی خوشمل😎

آقای.....: از طریق دوربین تفنگ( وجی:چقدر تفنگ تفنگ شد تو این پارت😐) ماشین رو هدف گرفتم و داشت میومد نزدیک تر که گلوله رو شلیک کردم و خورد به یکی ولی نفهمیدم کی بود( وجی:ای خاک تو سرت که نمیدونی اون کسی که کشتی کی بود واقعا خاک عالم تو سرت🙄🙄) 

آدرین:کسی حالش بده

مریلا گریه کنان:مررررررررررررینتتتتتتتتتتت 

همه برگشتن و به مرینت نگاه کردن( چون کنار پنجره نشسته بود خورد تو مغزش) 

غرق در خون بود از سرش خون میومد که ماشین برایس کنار ماشین آدرین پارک کرد  و پدر و مادر مرینت اومدن و سریع به آنبولانس زنگ زدن و چون تو شهر بودن زود آنبولانس رسید و مرینت و بردن بیمارستان

مرینت تو اتاق عمل بود و مامان و باباش بودن دم در اتاق عمل مریلا چون اون صحنه رو دید داشت گریه میکرد و آرژین هم آرومش میکرد کریستینا بی صدا اشک میریخت و برایس هم بهش میگفت حال مرینت زود خوب میشه 

ولی آدرین داغون شد روی صندلی بیمارستان نشست و دستاش رو تو موهاش برد و فقط به خاطراتی که با مرینت داشت فکر میکرد و بعد زیر لب گفت: مرینت اگه یه چیزیت بشه یعنی منو خانواده ات رو دوست نداری 

مامان مرینت تو همون لحظه غش کرد و پرستارا اومدن و بردنش تو یه اتاق و بهش سرم زدن کریستینا و پدر مرینت رفتن پیش مامان مرینت

دکتر از اتاق عمل اومد بیرون و آدرین حضور دکتر را حس کرد و بلند شد و رفت پیش دکتر گفت: حال مرینت چطوره

دکتر با یه نگاه غمگین به آدرین نگاه کردو گفت: حالش خوبه زنده هست ولی 

آدرین:ولی چی😢

دکتر:ولی وقتی بیدار شد امکان داره سرفه های همراه با خون ،تنگ نفس،سرگیجه داشته باشه و خون بالا بیاره 

آدرین:اها ممنون کی میارنش بیرون

دکتر:الان میارنش  ولی فقط یکی میتونه بره پیشش 

مامان مرینت اومد و گفت:آدرین تو به جای ما برو پیش مرینت

آدرین:باشه خیلی ممنون

دکتر راه رو نشون آدرین داد و آدرین رفت پیش مرینت .

 

نظر و پسند فراموش نشه 

وجی: حال کردین داستان رو من نوشتم الینا رو بستم به صندلی  نظر بدید 👋🤗 و اینکه امیلی لطفا منو نکش 🙏🙏🙏🥺 بای بای