بانوی زیباP7
برو ادامه
برخلاف پارت قبل این پارت خنده دار میشه😎
وجی هم گرفتم بستم به صندلی که دیگه حرف نزنه و رو مخ نره🔪😎😈
از زبون آدرین.
رفتم پیش مری نشستم کنار تخت رو صندلی
بالای سرش سرم و دستگاه که نبض و ضربان قلب و فشار و...( چیه خو اسم رو یادم رفت😅)
قفسه ی سینه اش یواش بالا پایین میرفت و صدای دستگاه تو اتاق میومد
یواش مری چشماش رو باز کرد و گفت:آدرین
من:جانم
مری:چیشد من کجام
من:هیچی نشد اومدی بیمارستان
نباید بهش چیزی بگم اگه ناراحتی زیاد بهش وارد بشه خون و سرفه های بدجور میکنه
مری:چرا بیمارستانیم
من:خب تو حالت بد شد و سرت گیج رفت آوردمت بیمارستان
مری:مامان و بابام و خواهرام کجان
من:اونا بیرونن سعی کن چیزی نگی یکم استراحت کن وقتی حالت خوب شد مرخص میشی
مری:باشه🙂
من: من میرم بیرون تا راحت استراحت کنی و اگه چیزی نیاز داشتی بگو
مری:نیاز دارم
من:چی
مری:خیر فرق سرت من مریضم باید برام کمبودگیلاس بیاری
من:😐😑باشه الان میرم
مری:نه یه چیز دیگه هم میخوام
من:چی میخوای
مری:شکلات
من:باشه-____-
مری:برو دیگه میخوام استراحت کنم
من:باوشه رفتم حالا منو نخور
مری:بروووووووو
من:بای
فکر کنم به مغزش زیادی اسیب دیده که خل شد 😑😑😑
از اتاق اومدم بیرون که کریستینا با یه پرش اومد جلوی من و گفت:چیشد حالش خوبه به هوش اومد؟
من:حالش از منو توام بهتره
کریستینا:خدا رو شکر من برم تو اتاق
کریستینا بعداز دو دقیقه اومد بیرون و گفت:این حالش از کل مردم پاریس بهتره
من:حالا دیدی
مریلا:مرینت با من خوبه من میرم تو اتاق
من و کریستینا :حالا میبینیم
مریلا بعد از ۱ ثانیه اومد بیرون و گفت:این چرا اینجوری شد میخواد آدم رو قورت بده
من رفتم کمبود و شکلات خریدم و رفتم تو اتاق مرینت
من:بفرما عزیزم اینم کمبود و شکلات
مری:مرسی بیا توام بخور
من:باشه
کمبود رو خوردیم و گفت:دستت دردنکنه چرا همه میگن تو حالت خوبه یا نه؟
من:چون چوووون اها یادم اومد چون تو حالت تو ماشین بد شدو غش کردی😁
مری:آها باشه
دکتر اومد تو اتاق گفت:خانم مرینت دوپن چنگ شما مرخصی
مرینت:باشه مرسی
دکتر:شوهرته چقدر بهت میاد انشالله به پای هم پیر بشین
مرینت:😐😑هنوز ازدواج نکردیم
من:راست میگه ...مرینت بلند شو بریم خونه
مری:باشه
دکتر رفت بیرون و به یه پرستار خانم گفت بیاد تو اتاق و اون دستگاه رو از مری جدا کنه و سرمش هم بکنه
پرستار منو با یه لگد انداخت بیرون و بعد از یه ربع اومد بیرون و گفت:میتونید ببرینش
من رفتم تو اتاق و مری رو دیدم داره میاد بیرون که سرش گیج رفت و نزدیک بود بیفته که گرفتمش بهش گفتم:خوبی؟
مری:آره فقط سرم گیج رفت فکر کنم برای همون غش کردنم باشه
من:آره هست بلند شو بریم
رفتیم یه ویلا خارج از شهر البته نزدیک شهر بود ولی از پاریس بیرون بود
پدرمن و پدر مرینت باهام این ویلا رو ساخته بودن واقعا قشنگ بود اونم ۲ ماه پیش ساختند
۵ تا اتاق خواب بزرگ و یک پذیرایی بزرگ و اتاق خواب هاش با یک پله در طبقه بالا بودند
ولی ما اگه بگیم پدر من و مادرم تو یک اتاق و پدر مری و مادر مری تو یک اتاق و اگه دو رو از پنج کم کنیم میشه ۳ پس مجبوریم هر کدوم دوتا دوتا جدا بشیم
من و مری تو یک اتاق
آرژین و مریلا تو یک اتاق
برایس و کریستینا تو یک اتاق
بای بای .... نظر و پسند فراموش نشود 🔪🔪
بفرما امیلی جون این پارت غم انگیز نبود 😅
و وجی ها لطفا از وجی من هیچی یاد نگیرید که بلایی که من سر وجی آوردم سر شماهم میاد😈😈🔪🔪