بانوی زیبا‌P7

eLiNa☕ · 16:27 1399/10/24

برو ادامه

برخلاف پارت قبل این پارت خنده دار میشه😎

وجی هم گرفتم بستم به صندلی که دیگه حرف نزنه و رو مخ نره🔪😎😈

از زبون آدرین.

رفتم پیش مری نشستم کنار تخت رو صندلی

بالای سرش سرم و دستگاه که نبض و ضربان قلب و فشار و‌‌...( چیه خو اسم رو یادم رفت😅) 

قفسه ی سینه اش یواش بالا پایین میرفت و صدای دستگاه تو اتاق میومد

یواش مری چشماش رو باز کرد و گفت:آدرین

من:جانم

مری:چیشد من کجام

من:هیچی نشد اومدی بیمارستان

نباید بهش چیزی بگم اگه ناراحتی زیاد بهش وارد بشه خون و سرفه های بدجور میکنه

مری:چرا بیمارستانیم

من:خب تو حالت بد شد و سرت گیج رفت آوردمت بیمارستان

مری:مامان و بابام و خواهرام کجان

من:اونا بیرونن سعی کن چیزی نگی یکم استراحت کن وقتی حالت خوب شد مرخص میشی

مری:باشه🙂

من:  من میرم بیرون تا راحت استراحت کنی و اگه چیزی نیاز داشتی بگو

مری:نیاز دارم

من:چی 

مری:خیر فرق سرت من مریضم باید برام کمبودگیلاس بیاری

من:😐😑باشه الان میرم

مری:نه یه چیز دیگه هم میخوام

من:چی میخوای

مری:شکلات

من:باشه-____- 

مری:برو دیگه میخوام استراحت کنم

من:باوشه رفتم حالا منو نخور 

مری:بروووووووو  

من:بای 

فکر کنم به مغزش زیادی اسیب دیده که خل شد 😑😑😑

از اتاق اومدم بیرون که کریستینا با یه پرش اومد جلوی من و گفت:چیشد حالش خوبه به هوش اومد؟

من:حالش از منو توام بهتره

کریستینا:خدا رو شکر من برم تو اتاق

کریستینا بعداز دو دقیقه اومد بیرون و گفت:این حالش از کل مردم پاریس بهتره 

من:حالا دیدی 

مریلا:مرینت با من خوبه من میرم تو اتاق

من و کریستینا :حالا میبینیم

مریلا بعد از ۱ ثانیه اومد بیرون و گفت:این چرا اینجوری شد میخواد آدم رو قورت بده

من رفتم کمبود و شکلات خریدم و رفتم تو اتاق مرینت

من:بفرما عزیزم اینم کمبود و شکلات

مری:مرسی بیا توام بخور 

من:باشه

کمبود رو خوردیم و گفت:دستت دردنکنه چرا همه میگن تو حالت خوبه یا نه؟

من:چون چوووون اها یادم اومد چون تو حالت تو ماشین بد شدو غش کردی😁

مری:آها باشه

دکتر اومد تو اتاق گفت:خانم مرینت دوپن چنگ شما مرخصی

مرینت:باشه مرسی

دکتر:شوهرته چقدر بهت میاد انشالله به پای هم پیر بشین 

مرینت:😐😑هنوز ازدواج نکردیم

من:راست میگه ...مرینت بلند شو بریم خونه

مری:باشه

دکتر رفت بیرون و به یه پرستار خانم گفت بیاد تو اتاق و اون دستگاه رو از مری جدا کنه و سرمش هم بکنه

پرستار منو با یه لگد انداخت بیرون و بعد از یه ربع اومد بیرون و گفت:میتونید ببرینش

من رفتم تو اتاق و مری رو دیدم داره میاد بیرون که سرش گیج رفت و نزدیک بود بیفته که گرفتمش بهش گفتم:خوبی؟

مری:آره فقط سرم گیج رفت فکر کنم برای همون غش کردنم باشه

من:آره هست بلند شو بریم

رفتیم یه ویلا خارج از شهر البته نزدیک شهر بود ولی از پاریس بیرون بود 

پدرمن و پدر مرینت باهام این ویلا رو ساخته بودن واقعا قشنگ بود اونم ۲ ماه پیش ساختند 

۵ تا اتاق خواب بزرگ و یک پذیرایی بزرگ و اتاق خواب هاش با یک پله در طبقه بالا بودند 

ولی ما اگه بگیم پدر من و مادرم تو یک اتاق و پدر مری و مادر مری تو یک اتاق و اگه دو رو از پنج کم کنیم میشه ۳ پس مجبوریم هر کدوم دوتا دوتا جدا بشیم 

من و مری تو یک اتاق 

آرژین و مریلا تو یک اتاق

برایس و کریستینا تو یک اتاق

 

بای بای .... نظر و پسند فراموش نشود 🔪🔪

بفرما امیلی جون این پارت غم انگیز نبود 😅

و وجی ها لطفا از وجی من هیچی یاد نگیرید که بلایی که من سر وجی آوردم سر شماهم میاد😈😈🔪🔪