بانوی زیباP9

eLiNa☕ · 07:39 1399/11/02

برو ادامه مطلب

راستی من این پارت ها رو قبلا تو وب ماریا دادم الان دارم تو وب خودم میدم

پس خیلی زیاد میدم

از زبون مرینت

 وای اون از اون دیشب حالم خیلی بدتر شد

آدرین:مری

من:بله

آدرین: بیا ناهار بخوریم

من:باشه

بعد از ناهار از زبون ادرین

من:مریلا ،کریستینا ،ارژین،برایس

اونا:بله

من:یواشکی بیاین بیرون میخوام یه چیزی بهتون بگم

اونا:باشه

ما ۵ تا یواشکی بدون اینکه مری بفهمه اومدیم بیرون 

من: من امروز رفتم دادگاه و ادرس جایی که به مری گلوله خورد رو دادم و گفتم برن ببینن که کی به مری شلیک کرد

اونا:حالا کی بود

من:هنوز نفهمیدن بهترین کاراگاه هاشون رو فرستادن ببینن کیه

اونا: اها چه بد ای کاش زودتر میفهمیدیم کیا بودن

من:دقیقا😭

برایس:خب از اونجا که تو جاده خلوت از کجا میتونن بفهمن؟

من:جاده خلوته دوربین مخفی که خلوت نیست

همه: اها اینکه عالیه

من:دقیقا

مریلا: یه چیز دیگه دیشب مرینت حالش بد شد؟

من:آره

مریلا:اگه اون شخص رو پیدا کنم خودم با دستام خفه اش میکنم

همه:ما هم همینطور

من:حالا بریم که مری شک نکنه 

اونا :باشه بریم

رفتم داخل اتاق خواب پیش نری رو تخت نشستم و بهش گفتم :مری چرا انقدر ناراحتی

مری:من میمیرم؟

من:یکبار دیگه این حرف رو بزنی خودم میکشمت

مری:خب با اون سرفه های دیشبم نفسم بالا نمیومد مرگ رو جلوی چشمام دیدم

من:اگه روحیه داشته باشی هیچ وقت نمیمیری 

مری:باشه 

بغلش کردم و سرش رو روی سینه ام گذاشتم و روی سرش یه بوس کردم و زیر زانوش رو گرفتم و قشنگ تو بغلم جا کردم و یواش موهاش رو نوازش می کردم و کم کم تو  بغلم خوابید اروم گذاشتمش روی تخت و کنارش گرفتم خوابیدم

فردا صبح از زبون 

نچ نچ

پارت بعدی رو الان میدم