بانوی زیباP15
Lady I'm your knight in shining armor and I love you
بانو،من شوالیه تو هستم در زرهی درخشان و دوستت دارم
.
You have made me what I am and I am yours
از توست آنچه که هستم و من از آن توام
.
My love there's so many ways I want to say I love you
عشق من،میخواهم به هزاران روش بگویم دوستت دارم
.
Let me hold you in my arms forever more
بگذار تو را تا ابد درمیان بازوان بگیرم
.
You have gone and made me such a fool
تو رفته ای و مرا به احمقی تبدیل کرده ای
.
I'm so lost in your love
من در عشق تو گم گشته ام
.
And oh we belong together
و آه،ما متعلق به یکدیگریم
.
Won't you believe in my song?
آواز مرا باور نخواهی کرد؟
.
Lady for so many years I thought I'd never find you
بانو،برای سالیان سال فکر میکردم هرگز تو را نخواهم یافت
.
You have come into my life and made me whole
به زندگی من پاگذاشته ای و مرا کامل کرده ای
.
Forever let me wake to see you each and every morning
بگذار تا ابد برای تماشای تو از خواب برخیزم
.
Let me hear you whisper softly in my ea
بگذار نجوای ملایمت را در گوشم بشنوم
.
In my eyes I see no one else but you
درچشمانم کسی جز تو نمی بینم
.
There's no other love like our love
هیچ عشقی همانند عشق ما نیست
.
And yes oh yes I'll always want you near me
و آری،میخواهم همیشه در کنارم باشی
.
I've waited for you for so long
من مدتی مدید در انتظارت بودم
.
Lady your love's the only love I need
بانو،عشق تو تنها عشقی است که محتاج آنم
.
And beside me is where I want you to be
و میخواهم همیشه درکنارم باشی
.
Cause my love there's somethin' I want you to know
چراکه میخواهم عشقم را بشناسی
.
You're the love of my life you're my lady!
تو عشق زندگیم هستی،تو بانوی منی
از زبون آدرین
مرینت رو بعد از ۳ روز آوردیم خونه وااااایی چقدر گشنمه
من:ناهار رو بیارین دارم میمیرم از گشنگی
آرژین:ناهار نخردمه( وجی:این دیالوگ پنجعلی تو پایتخت نیست که میگه ناهار نخوردم/ آره هست/ وجی:❤)
ناهار رو آوردن و خوردیم به به قیمه بود وای که چقدر خوشمزه بود
مامان من:خب بچه ها ما میخواستیم چیزی به شما ها بگیم
ما بچه ها:چی رو بگین؟؟
مامان مری:دیگه وقت ازدواجتون شد باید برین زن و شوهر بگیرین
مری :مامان باز تو این حرف رو زدی
مامان مری:بلاخره من یکی مد نظر دارم
مری:خب حالا کیه ؟
مامان مری: فیلیکس
مری:چییییییییییی اون عوضی بی ادب و هوس باز رو عمرا با اجازه من از جمع خارج بشم
مری بدون اینکه کسی چیزی بگه رفت
من:منم برم بخوابم خیلی خسته ام روز بخیر
آرژین:مریلا بیا بریم واسه ات کامپیوتر رو درست کنم
مریلا:بریم همگی خدانگهدار
برایس:کریستینا بریم مسابقه دوبله ببینیم این دفعه کی برنده میشه
کری:بریم خدانگهدار.
در کل همه بهانه جور کردیم و از اون مخمصه اومدیم بیرون
من رفتم تو اتاق خواب که دیدم مری داره گریه میکنه
من:پرنسس چرا گریه میکنی
مری با هق هق و گریه:من فیلیکس رو دوست ندارم من فقط تو رو دوست دارم آدرین مامانم میخواد منو به زور زن اون اوس باز ....( سانسور) بکنه
من:خب نظر تو مهمه باید با مادرت حرف بزنی و حرف دلت رو بگی
مری:چی بگم باید بگم اوه مامان من آدرین رو دوست دارم و دوست ندارم زن فیلیکس بشم .
من:اممم خب اینجوری نه باید بگی مامان من دوست ندارم زن فیلیکس بشم من خودم یک عشق دیگه دارم
مری:جررررررررررر عشق دیگه😂
من:😐
سه ماه بعد از زبون راوی خوشمل و ناناس ( وجی:خودشیفته/ 🔪😐)
مرینت به مامانش گفت که نمیخواد زن فیلیکس بشه و مامانش هم قبول کرد توی این سه ماه لوکا رو با شلاق میزدن در اصل لوکا ۸ سال زندان داره و بعد اعدام میشه کاگامی خانم هم پیدا نکردن ولی همه منتظر اتفاق بدتر هستن و خودشون رو اماده باش قرار دادن امروز افسرراجر به آدرین زنگ زد و گفت که لوکا از زندان فرار کرد مراقب خودتون و خانواده اتون باشین آدرین هم از ترس سریع میره خونه و تو اتاق خواب مری رو دید که داره با یه گربه بازی میکنه ..
از زبون مری
شب شد و گرفتیم خوابیدیم و وقتی بیدار شدم توی یه انبار بودم و روی تخت بسته بودم یه دختره تو چهارچوب در دیده شد و گفت:او پس بالاخره بیدار شدی مرینت دوپن چنگ
من:تو کی هستی از من چی میخوای
اون:من کاگامی ام کابوست که منتظرش بودی فقط ازت میخوام بمیری ( با داد👈)تا دیگه همه فراموشت کنن و با یاد من باشن .
من:خب الان برای چی اینکار رو میکنی چی بدست میاری آدرین رو خب برو با زبون خوش بهش بگو جوابش یا آره است یا نه.
کاگامی:هه توی ابله هنوز جوجه ای میخوای منو به راه راست هدایت کنی هه من را چپ رو رفتم دیگه نمیشه برگشت
من:میترسی گرگ و شغال تورو بخورن😏
کاگامی:به تو ربطی نداره
من:اففففففففففففففف سه ساعت داری تو گوش من ورورورمیکنی اه گوشم کر شد با اون حرفات
کاگامی:ساکت شو
من:اگه نشم چی میشه
کاگامی یه تفنگ در آورد و گفت:میمیری
من:اخ چرا خوشونت
کاگامی:به تو ربطی نداره